نویسنده: جمعی از نویسندگان




 

مقدمه

در دوران نوجوانی برای من و بیشتر همسن و سالانم، دانشمندان و بزرگان این سرزمین، تنها نام‌هایی بودند در کتاب‌های درسی که بایستی حفظشان می‌کردیم و امتحانشان می‌دادیم؛ بی‌آنکه حقیقتاً آن‌ها را بشناسیم و بستاییم.
محمد بن زکریای رازی نیز یکی از همین نام‌ها بود. نامی که کنار الکل و اسید سولفوریک در یکی از قفسه‌های مغزمان بایگانیش کرده بودیم تا بلکه روزی در آزمونی به دردمان بخورد و نمره‌ای برایمان بیاورد.
حال که فرصتی دست داده است تا به گذشته نگاهی بیندازم، به این یقین رسیده‌ام که در آن روزها چنان که شاید و باید نمی‌دانستم اکتشافات و تحقیقات رازی چه تأثیر عظیمی بر روند تکامل علوم عقلی و تجربی نهاده است؛ به طوری که تاریخ شیمی و پزشکی جهان بدون نام و ابدعات وی ناقص به نظر می‌رسد.
هم چنین از شخصیت جذّاب و اسرارآمیز او و زندگی فقیرانه و دشمنان سرسختش هیچ اطلاعی نداشتیم.
ضمناً هنوز نیاموخته بودم که برای درک عظمت آثار پیشینیان باید زمان و مکان زندگی آنان را شناخت و بر اساس امکانات و دانسته‌های هر عصر و سرزمینی درباره‌ی دستاوردهای علمی و فرهنگی قضاوت کرد.
بنابراین، با توجه به این تجربیات شخصی، در مقاله حاضر کوشیده‌ام تا رازی را چنان که شایسته‌ی اوست به نوجوانان ایران بشناسانم و بر وجوهی که متأسفانه در کتب درسی دوران متوسطه کمتر به آن‌ها پرداخته می‌شود، بیشتر تأکید کنم و امیدوارم این تلاش بی‌ثمر نماند و دست کم مشوّق نسل تازه نفس ما باشد برای آشنایی با پیشینه‌ی خویش.

علم و حکمت در ایران از ورود اسلام تا تولّد رازی

در زمان خلافت عمربن خطاب، دومین خلیفه‌ی مسلمانان، اعراب مسلمان شروع به کشورگشایی کردند و به سرعت سرزمین‌های دیگر را تحت تسلط خویش درآوردند. هنوز یک قرن از ظهور اسلام نگذشته بود که دولت اسلامی از غرب تا اندلس و از شرق تا هند گسترش یافت. با اشاعه‌ی اسلام در کشورهای گوناگون، مرزهای آن‌ها از بین رفت و ممالک پهناوری مانند ایران و مصر زیر پوشش خلافت اسلامی قرار گرفتند. به این ترتیب، زبان عربی که زبان قرآن بود، رسمیت یافت و به صورت زبان علم و حکمت درآمد.
در دوره‌ی خلافت امویان، حضور علم در کشوری مانند ایران تقریباً احساس نمی‌شد زیرا در این عصر، فرهنگ‌های مغلوبی مانند فرهنگ ایرانی دچار آشفتگی شده و مردم متفکر این سرزمین‌ها سنت‌های دیرین خویش را به دست فراموشی سپرده بودند و در غم آب و نان به سر می‌بردند. فشاری که حکمرانان اموی بر اقوام غیر عرب می‌آوردند، عرصه‌ی حاکمیّت مستقل فرهنگی را بر آن‌ها تنگ می‌کرد و به آنان امکان هیچ گونه تعقّل و پژوهش علمی را نمی‌داد. خود حاکمان اموی نیز نه در فکر علم بودند و نه به تعالی فرهنگی مردمان مغلوب می‌اندیشیدند. آنان برای علوم طبیعی هیچ ارزشی قائل نبودند و به نظرشان این علوم فقط به درد ملل غیر عربی مثل ایرانیان می‌خورد.
بنابراین، قرن اوّل هجری قمری و نیمه‌ی اوّل قرن دوم هجری قمری، عصر رکود و تعطیل حکمت در جهان اسلام، از جمله ایران بود. البته در میان، امامان شیعه، همگی بر اهمیّت عقل و تفکّر و خِرَد‌ورزی تأکید می‌کردند و با این که اغلب آنان، خود در معرض تعقیب و آزار خلفای حاکم بودند، هرگاه شرایط اجتماعی و سیاسی امکان فعالیت علنی و آزاد را در عرصه‌های گوناگون به آنان می‌داد، فرهنگ دانش دوستی و خردگرایی را ترویج می‌کردند و خود نیز به تربیت اندیشمندان می‌پرداختند. مجالس درس و بحث امام محمّد باقر و امام جعفر صادق - علیهم‌السّلام - و شاگردانی که آنان در حوزه‌های گوناگون علم و حکمت تربیت کردند، گواه این مدعاست.
سرانجام، سلسله‌ی امویان با شورش ایرانیان برافتاد. ایرانیان که به سرکردگی ابومسلم خراسانی، خلفای اموی را از کار برکنار کرده بودند، خلافت را به ابوالعباس از طایفه‌ی بنی‌هاشم سپردند و بدین گونه سلسله‌ی عباسی بر عالم اسلام حاکمیت یافت. خلفای عباسی با آن که در اصل عرب بودند، با ایرانیان وصلت کردند و برخی از فرزندان ایشان رنگ و نژاد ایرانی یافتند. همین امر سبب شد که خلافت عباسیان خیلی بیشتر از خلافت امویان به ایرانیان نزدیک شود.
بعضی از خاندان‌های ایرانی مانند خاندان برمکیان که در براندازی بنی‌امیه شرکت داشتند، بعدها در دستگاه عباسی مقامی والا یافتند و همین نفوذ ایرانیان در حکومت، سبب رشد مجدد حکمت و علم در این سرزمین شد.
بغداد به دستور منصور، دومین خلیفه‌ی عباسی و به توصیه‌ی خالدبن برمک (مشاور او) ساخته شد. مهندسان و ستاره‌شناسان ایرانی محاسبات مربوط به موقعیت و بناهای این شهر را انجام دادند و پس از مدتی بغداد به صورت یکی از پر رونق‌ترین حوزه‌های علمی جهان اسلام در آمد.
در همین زمان، دانشمندان حوزه‌ی جندیشاپور به ترجمه روی آوردند و برخی از متون یونانی را به سریانی ترجمه کردند. این ترجمه‌ها شامل آثاری از افلاطون، ارسطو، اقلیدس، ارشمیدس، هرو، بطلمیوس، جالینوس و بقراط بود. ضمناً به نظر می‌رسید که در این حوزه، علم طب حیاتی نوین یافته است.
هارون الرشید خلیفه‌ی دیگر عباسی به کمک وزیر برمکی خویش، با جمع‌آوری کتب علمی و تشویق دانشمندان به ترجمه‌ی آن‌ها، در راه پیشرفت علم در این منطقه گام مهمی برداشت و خاندان برمکیان نیز که علاقه‌ی ویژه‌ای به علوم یونانی داشتند، در ایجاد نهضت ترجمه‌ی آثار یونانی به عربی نقش عمده‌ای ایفا کردند.
موج دیگری از دانشمندان ایرانی پس از روی کار آمدن عباسیان از خراسان و ری و بلخ و حوزه‌ی علمی مرو به بغداد آمدند و در راه شکوفایی علوم عقلی و طبیعی کوشیدند.
به این ترتیب، با ظهور اندیشه‌های نو و تألیف و ترجمه‌ی کتب علمی در شاخه‎‌های مختلف، هم چنین با ایجاد مراکز فرهنگی جدید در کنار هسته‌های معرفت قدیم، نخستین ثمرات تمدن اسلامی در نیمه‌ی دوم قرن دوم هجری قمری آشکار شد. از همین دوران بود که معارف ایرانی، یونانی، هندی و...در بستر تمدن اسلامی به هم آمیختند و به سوی حوزه‌هایی چون بغداد و بصره و کوفه سرازیر شدند.
جوششی که از قرن دوم هجری قمری در جهان اسلام آغاز شده بود، در طی قرون سوم و چهارم هجری قمری با شتاب بیشتری ادامه یافت. در زمان حکومت مأمون، خلیفه‌ی ایرانی نَسَبِ عباسی، کتاب‌ها و رسالات بیشتری ترجمه شد. در همین زمان، دانشمندان مسلمان به پژوهش‌های بنیادین و مستقلی در باب نجوم، ریاضی، پزشکی، هندسه، مکانیک و فیزیک پرداختند.
در سده‌ی سوم هجری در بغداد، مرکزی فرهنگی به نام «دارالحکمه» آغاز به کار کرد که در کتابخانه‌اش آثار دانشمندان یونانی، ایرانی و هندی گردآوری شده بود. در این زمان به دستور مأمور رصدهایی در رصد‌خانه‌ی بغداد صورت گرفت و گروهی از دانشندان برای اندازه‌گیری محیط زمین بسیج شدند. ضمناً این خلیفه مجالس بحث آزاد علمی راه می‌انداخت و خود در آن گفت‌و‌گو شرکت می‌کرد.
تعداد دانشمندانی که در این عصر در زمینه‌های مختلف علم و حکمت فعّالیّت می‌کردند، به شکل شگفت‌آوری زیاد بود و عجیب‌تر آن که در اعصار بعدی بر اثر عوامل گوناگونی از قبیل سلطه‌ی انواع فرهنگ‌های ضد عقلی و صوفی مآبانه و استبدادی، دوران شکوه و عظمت خردگرایی و علم طلبی به سر می‌آید.
محمد بن زکریای رازی در اوج شکوفایی علم و فرهنگ و تمدن اسلامی، یعنی در سده‌ی سوم هجری قمری به دنیا آمد و جوّ پویا و سرزنده‌ی این دوران، زمینه‌ی رشد تفکّر و خلّاقیت این نابغه‌ی کم نظیر جهان را فراهم آورد و هر چند طعنه‌های حسودان و غرض دشنان، هیچ گاه او را آسوده نگذاشت، باز هم توانست ببالد و چراغ راه آیندگان باشد.
در آغاز زندگی محمد بن زکریای رازی، به دلیل گرایش روزافزون خلفای عباسی به تجمل و اشرافیت و گسترش تجلیات ظلم و بیدادگری در دستگاه خلافت، نهضت‌های سیاسی و اجتماعی استقلال طلبانه روز به روز گسترش می‌یافتند. رفتار بیدادگرانه‌ی خلفای عباسی با امامان شیعه و نیز ناسپاسی آنان در حق کسانی چون ابومسلم خراسانی که در واقع پایه‌گذار حکومت عباسیان بودند و خاندان برمکیان که در رونق فرهنگ در عصر عباسیان سهمی بسزا داشتند، اعتماد مسلمانان، به خصوص مسلمانان ایرانی را از دستگاه خلافت سلب کرد.
چند سال پیش از تولد محمّد بن زکریا، نخستین نهضت استقلال طلبانه‌ی ایران به رهبری یعقوب لیث صفار، به اعلان حکومتی در سیستان انجامیده بود. حکومت سامانی نیز در آن زمان قدرت گرفته بود و روز به روز بر اقتدار و قلمرو آن افزوده می‌شد. سامانیان نیز مشوّق شاعران و نویسندگان پارسی زبان بودند و در توسعه‌ی علوم و گسترش فرهنگ در عصر خود تأثیر فراوانی داشتند.
در چنین فضایی، حکام و فرمانروایان برای گردآوردن دانشمندان و ادیبان در دستگاه خود با یکدیگر مسابقه می‌دادند و این همه، به نفع پیشرفت دانش، زبان، ادبیات و فرهنگ ایرانی و اسلامی تمام می‌شد.
پیش از تولد رازی، چند تن از دانشمندان ایرانی کتاب‌هایی در زمینه‌ی پزشکی و داروشناسی به زبان عربی نوشته بودند و در اوایل زندگانی او نیز آثار بقراط و جالینوس از یونانی به عربی - که زبان علمی جهان اسلام بود.- ترجمه شده بود و در جندیشاپور تدریس می‌شد.
شخصیت و اندیشه‌ی محمد بن زکریای رازی، در چنین شرایطی شکل گرفت، بالید و ثمر داد.

زندگی و جهان بینی رازی

اسم محمد بن زکریای رازی به ما می‌گوید که این عالم بزرگ، محمّد نام داشت و فرزند مردی به نام زکریا و اهل شهر ری بود. بنابراین، نباید وی را زکریای رازی خواند، زیرا زکریا نام پدر اوست، نه نام خودش.
در ضمن، کنیه یا لقب محمّد بن زکریا، ابوبکر بود و بدین سبب در بسیاری از تذکره‌ها و رساله‌ها وی را ابوبکر محمّد بن زکریا نامیده‌اند.
اروپاییان این دانشمند شهیر را با نام‌های «رازس»، «رازی»، «الرازی» و گاهی «محمّد بن زکریای رازی» می‌شناسند و برایش احترامی فوق‌العاده قائل‌اند.
مورّخان شرقی و غربی و تذکره نویسان قدیم، درباره‌ی تاریخ تولّد و وفات او شدیداً با یکدیگر اختلاف دارند.
بنابر روایت ابوریحان بیرونی، فیلسوف و ریاضی‌دان معروف قرن چهارم و پنجم هجری قمری، رازی در شعبان سال 251 هجری قمری در ری به دنیا آمد و در شعبان سال 313 هجری قمری در همین شهر وفات یافت.
پدر رازی احتمالاً زرگری معمولی و از علم و حکمت بی‌بهره بود.
از لحن نوشته‌های مورّخان و تذکره نویسان چنین بر می‌آید که زکریا (پدر رازی) میل داشت که پسرش به کسب و کار او بپردازد، ولی محمّد پس از کسب تجربه‌هایی در حرفه‌ی زرگری، این شغل را رها می‌کند و ابتدا به سرودن شعر و نواختن عود و خواندن آواز روی می‌آورد و سپس به سراغ آموختن علوم گوناگون می‌رود.
ری در آن زمان یکی از مراکز علمی و فرهنگی جهان اسلام به شمار می‌رفت و رازی نیز به یقین از این محیط مناسب بهره‌ها برده است.
هیچ کس دقیقاً نمی‌داند که محمّد بن زکریا فراگیری علوم را از کدام شاخه آغاز کرده است و استادان وی چه کسانی بوده‌اند. البته شاید در ابتدا آموخته‌های او در فن زرگری مقدمه‌ی آشنایی‌اش با علم شیمی (یا به قول قدما کیمیاگری) شده باشد.
چنین به نظر می‌رسد که رازی پیش از سی یا سی و پنج سالگی، شیمی‌دان (کیمیاگر)، فیلسوف و طبیعی‌دانی کم نظیر و صاحب ابدعاتی عظیم بود. وی پزشکی را بعد از این سن، یعنی در سال‌های سی تا چهل عمر فرا گرفت و در مدت کوتاهی حاذق‌ترین پزشک جهان اسلام شد؛ به طوری که او را «پدر طب عرب» و «جالینوس عرب» نامیده‌اند.
بنابر روایتی، دلیل روی آوردن محمد بن زکریا به علم طب، آن هم در سنّی نسبتاً بالا، این بوده است که چشمش از دود و دم بوته‌ی کیمیاگری ناراحت می‌شود و به همین علّت به نزد چشم پزشکی می‌رود. چشم پزشک، چشم رازی را درمان می‌کند و از وی پانصد دینار حق‌المعالجه می‌طلبد. به این ترتیب، او اهمیّت پزشکی را در می‌یابد و به آن می‌پردازد.
از قراین چنین بر می‌آید که رازی طب را در بغداد فرا گرفته است. این شهر در قرن سوم هجری قمری به دلیل داشتن بیمارستاهای متعدد، برای آموختن علم پزشکی از هر جای دیگری مناسب‌تر بود. ضمناً در آن جا کتب طبی متنوعی نیز ترجمه می‌شد.
تاریخ سفر این دانشمند به بغداد و مدت اقامتش در آن شهر دقیقاً معلوم نیست، ولی به نظر می‌رسد که در نیمه‌ی دوم قرن سوم هجری قمری به آن جا رفته و به طور قطع در زمان، خلافت معتضد، خلیفه‌ی عباسی، در شهر یاد شده بوده است. او در یکی از بیمارستان‌های بغداد کار می‌کرد. بنابراین بایستی طب را بیشتر از جنبه‌ی مشاهدات و ملاحظات بیمارستانی و به اصطلاح بالینی (کلینیکی) آموخته و در این قسمت وقت بسیاری صرف کرده باشد. البته این امر از آثار و تألیف‌های وی نیز کاملاً مشهود است.
محمد بن زکریا در بغداد شهرت و اعتبار فراوانی داشت و قدرت و مهارتش در طبابت، زبانزده خاص و عام بود و همین باعث حسادت و کینه‌ورزی گروهی از پزشکان این شهر می‌‌شد.
تاریخ بازگشت رازی را به ری، بین سال‌های 290 تا 292 هجری قمری تخمین زده‌اند.
او پس از بازگشت به زادگاهش، ریاست بیمارستان ری را به عهده گرفت و مشغول طبابت و پرورش شاگردان شد.
در این زمان، ابوصالح منصور بن اسحاق بر ری حکومت می‌‌کرد و با ارزی رابطه‌ی خوبی داشت. امیر منصور در سال 295 هجری قمری از ری به نیشابور رفت و امارت خراسان را به عهده گرفت و در همان جا بیمار شد. رازی برای درمان او به نیشابور رفت و امیر را به شیوه‌های شگفت‌انگیز مداوا کرد و پس از یک سال اقامت در آن جا به ری بازگشت. از دیگر سفرهای وی اطلاعات دقیق و قابل استنادی در دست نیست.
محمد بن زکریا در آخر عمر به دلیلی که کاملاً مشخص نیست نابینا شد. در باب علت نابینایی او روایات متعددی در کتب تاریخ و تذکره‌ها وجود دارد که هیچ یک را به طور قطع نمی‌توان تأیید کرد.
از گفته‌های مختلف پیشینیان چنین بر می‌‌آید که رازی مردی خوشخو، کریم، خوش‌ذوق و دقیق بود. با بیماران خویش به مهربانی رفتار می‌‌کرد و تا امراضشان را تشخیص نمی‌داد، از آنان دست بر نمی‌داشت. به بیمارانی که استطاعت مالی نداشتند، داروی رایگان می‌‌داد و گاهی غذای آنان را نیز خود تأمین می‌‌کرد. با وجود این که معروف‌ترین پزشک و کیمیاگر عصر خویش بود، از مال دنیا هیچ بهره‌ای نداشت و با تنگ‌دستی روزگار می‌‌گذراند. طبیب مردم عادی بود و به احتمال زیاد به جز منصور بن اسحاق هیچ امیر و صاحب قدرت دیگری را درمان نکرد و این صفت در بین دانشمندان و پزشکان بزرگ مشرق زمین (که تقریباً تمامشان به نحوی در خدمت قدرت وقت بودند) بی‌نظیر است.
وی اوّلین کسی بود که درباره‌ی طبیب نماهای جاهل و بی مسئولیت که ظاهری عالم و متکبّر دارند، ذهن مردم را روشن کرد و به آنان هشدار داد.
ظاهراً رازی ازدواجی ناموفق کرده بود و وضعیت خانوادگی نابسامانی داشت و در سال‌های پایان عمر، علاوه بر فقر و نابینایی، از تنهایی و بی‌همدمی هم رنج می‌‌برد.
رازی به شیوه‌ی زمان خود، تسلّط کاملی بر علوم آن روز داشت. تعداد تألیفات و نوشته‌های وی را در علوم مختلف (طب، داروشناسی، فلسفه، کیمیا، نجوم، الهیات و...) حدود 273 اثر تخمین زده‌اند که بیشتر آن‌ها در طب و فنون وابسته به آن است.
از آثار فلسفی او بخش اندکی به دست ما رسیده است. محمّد بن زکریا درباره‌ی آفرینش جهان، برخلاف رسم عصر خود و عقیده‌ی متکلمان آن دوره، مخالف نظر ارسطو بود و از آراء فلسفی دموکریتوس، فیثاغورس، لویکیپوس، اپیکور و نیز فلاسفه‌ی کهن ایران پیش از اسلام و به ویژه مانی تأثیر پذیرفته بود. او این نظریه‌ها را مجدداً مطرح و تکمیل کرد. رازی به وجود آمدن همه‌ی اجسام را حاصل آمیختگی ماده‌ی نخستین به نام هیولا و اجزاء خلأ می‌‌دانست و برای هیولا جزئی تقسیم‌ناپذیر (اتم) قائل می‌‌شد و آن جزء را سه بُعدی فرض می‌‌کرد.
به طور خلاصه می‌‌توان گفت که رازی به پنج قدیم - یعنی هیولا، زمان، مکان، نفس و آفریدگار - و پنج عنصر - یعنی خاک، آب و هوا، آتش و فلک اثیر- معتقد بود.
دانیل سرت (1) در اروپا فرضیه‌ی تشکیل مواد از اتم را در سال 1619 میلادی از فلاسفه‌ی یونانی گرفت. پروبست گاسندی (2) این نظریه را تشریح و تکمیل کرد و بعد روبرت بویل آن را در فرضیه‌ی خود راجع به عناصر گنجاند و اظهار داشت که هر ماده‌ای که به وسیله‌ی تجزیه‌ی شیمیایی به چند ماده‌ی دیگر تقسیم نشود، یک عنصر مستقل است و عناصر از اجزای غیرقابل تفکیکی به نام اتم تشکیل یافته‌اند.
با وجود این که نظریه‌ی روبرت بویل و اعتقادات کیمیاگران قدیم تفاوت زیادی با یکدیگر دارند، نباید فراموش کرد که از زمان فلاسفه‌ی یونان تا زمان روبرت بویل، از میان همه‌‎ی کیمیاگران و فلاسفه، تنها رازی طرفدار تئوری اتمی مواد و معتقد به بقا و قدمت ماده بود.
نظریه‌ی او در علم اخلاق، در عین آن که متکی به زهد و ترک دنیا و انزوا نیست، بر دخالت در امور اجتماعی با حفظ پاک‌دامنی تأکید دارد. او «لذّت» را «بازگشت جسم به حالت طبیعی» و «درد» را «خروج جسم از حالت طبیعی» تعریف کرده است. به اعتقاد او، باید استفاده از لذّت‌ها فقط به اندازه‌ی احتیاج جسم باشد و از لذّت‌های افزون بر آن چشم پوشید و به جست‌وجوی کمال نفسانی پرداخت که نتیجه‌ی آن تشبّه به خداوند از طریق علم و عدل و پاکیزگی است.
محمّد بن زکریای رازی از طرفی به دلیل شهرت حسادت برانگیزش و از طرف دیگر به سبب اعتقادات فلسفی خویش (که در آن زمان بسیار غریب و غیرقابل فهم به نظر می‌‌رسید) دشمنان زیادی داشت که او را به کفر و الحاد و... متهم می‌‌کردند و در بسیاری از تذکره‌ها، گفته‌های مغرضانه و کینه توزانه‌ی آن‌ها ذکر شده است.
محمد بن زکریای رازی در اواخر عمرش درباره‌ی حاصل کارش در فلسفه چنین نوشته است: «تاکنون من در حدود دویست کتاب، رساله و مقام درباره‌ی مسائل مختلف فلسفه‌ی الهی و طبیعی تألیف کرده‌ام. اگر چه وقت خود را بیهوده سپری نکرده‌ام اما ریاضی را - بدون آن که از پرداختن به آن ناتوان باشم - در حدّ ضرورت مطالعه کرده‌ام. من برخلاف آنان که خود را فیلسوف می‌‌دانند و همه‌ی زندگی خود را به زواید هندسه می‌‌پردازند، به مطالعه‌ی مطالب مورد علاقه‌ام روی آوردم. اگر چه فیلسوف نیستم اما باید پرسید که از فرهیختگان زمان ما چه کسی لایق این نام است؟ من این مجال را یافتم که تنها در یک سال، بیست هزار صفحه‌ی کاغذ مطلب بنویسم.»
در دستگاه فکری محمّد بن زکریای رازی «خِرَد» جایگاه ویژ‌ه‌ای دارد وارزش هر یک از فعالیت‌های انسان را میزان هماهنگی آن با خرد تعیین می‌کند. خود او در این باره می‌‌نویسد: «خداوند به ما خرد را ارزانی داشت تا از آن برای هر دو جهان بهره بگیریم. خرد، بزرگ‌ترین موهبتی است که خدا به انسان عنایت کرده است. با عقل است که بر حیوانات برتری داریم و از آنان بهره می‌‌گیریم و به آنان کمک می‌‌کنیم. عقل است که زندگی ما را غنی و زیبا ساخته است. رسیدن به آرزوها جز از طریق به کار بردن خرد میسّر نیست. خرد است که ما را یاری می‌‌دهد با ساختن کشتی و سفر بر دریا با سرزمین‌های آن سوی دریا آشنا شویم. دانش پزشکی - یعنی آن چه برای تن مفید است - و دانش‌های دیگر، تنها با عقل به دست می‌‌آید. با خرد مسائلی را می‌‌آموزیم که پیش از این برای ما ناشناخته و دور از ذهن بود. شکل زمین، آسمان، خورشید، ماه و ستارگان را تنها به یاری خرد می‌‌توان شناخت و از حرکات آن‌ها آگاه شد. اندیشه، اوج درک انسان و بزرگ‌ترین موجب سعادت است. به طور خلاصه، بدون خرد، انسان چون حیوانات و دیوانگان است.»

رازی شیمیدان

شایدبه دلیل آوازه‌ی فوق‌العاده‌ی رازی در علم پزشکی، عظمت مقام وی در علم شیمی، آن طور که شاید و باید به نظر نمی‌آید.
جالب است بدانیم در حالی که ما معمولاً لاوازیه - شیمیدان بلندپایه‌ی فرانسوی - را «پدر شیمی» قلمداد می‌‌کنیم، بسیاری از صاحب‌نظران مغرب زمین، محمّد بن زکریا را لایق این عنوان می‌‌دانند.
روش نوینی که رازی بر اساس تجربه و استدلال عقلی در صنعت کیمیا به وجود آورد و همچنین طرز تقسیم‌بندی مطالب و نام‌گذاری ساده‌ی مواد شیمیایی، تأثیر عمیقی بر شیمیدانان پس از او گذاشت. وی اوّلین کسی بود که مطالب مربوط به علم شیمی را به صورت قابل فهم و ساده توضیح داد و به آن جنبه‌ی کاملاً علمی بخشید.
محمّد بن زکریا در شیمی تألیفات مهمّی دارد که دو کتاب «المدخل التعلیمی» و «الاسرار» جزو آن‌ها به شمار می‌‌آید. در این نوشته‌ها، او به طبقه‌بندی مواد پرداخته و روش‌هایی را برای بررسی آن‌ها پیشنهاد کرده است. وی در کتاب «الاسرار» از فرایندهای شیمیایی مثل تقطیر، تبلور و... نام می‌‌برد. ضمناً به شرح ابزارهای شیمیایی می‌‌پردازد. باید گفت که آن روش‌ها و وسایل، امروزه نیز با اندک تغییراتی در آزمایشگاه‌های شیمی کاربرد دارند.
روش رازی در بررسی مسائل، مواد و وسایل، بسیار منظم و برنامه‌ریزی شده بود. او مواد را به سه گروه اصلیِ معدنی، گیاهی و حیوانی تقسیم‌بندی کرد و این تقسیم‌بندی، گروه‌های فرعی دیگری را نیز شامل می‌شد. تقسیم بندی مواد شیمیایی به دو گروه معدنی و آلی، که هنوز هم متداول است، از تقسیم بندی‌های این شیمیدان بزرگ سرچشمه می‌گیرد.
رازی مواد را از روی رنگ، شفافیت، جلا، سختی، سنگینی، مزه، بو، طرز ذوب، فرّار بودن یا نبودن، سوختن یا نسوختن و طرز شکستنشان شرح می‌دهد و این تشریحات به قدری دقیق است که امروزه نیز چیز بر آن‌ها نمی‌توان افزود.
وی از نخستین دانشمندانی است که ابزارهای مختلف گداختن فلزات را طبقه‌بندی کرده است. محمّد بن زکریا در ضمن پژوهش‌های خویش، به مواد بسیار مهمی دست یافت. او الکل را از تقطیر شراب به دست آورد و آن را «ال - کحل» نامید. ولی اوّلین کسی بود که از سولفات آهن، اسید سولفوریک را ساخت و طرز تهیه‌ی مواد مهمی چون ارسنیک و کربنات آمونیم و حتّی تقطیر نفت خام را توضیح داد.
در بیشتر کتاب‌های شیمی، تهیه‌ی ارسنیک را به آلبرت ماگنوس، دانشمند آلمانی نسبت می‌دهند که در سال 1250 میلادی موفق به تهیه‌ی این ماده شد. اما رازی چند سده پیش از این شیمیدان اروپایی، توفیق این کار را یافته بود و نتایج آن را به گونه‌ای منظم و دقیق عرضه کرده و با آزمایش‌های متعدد، درستی نظراتش را به اثبات رسانده بود.

رازی طبیب

رازی در ابتدای یادگیری علم طب، با نظرات بقراط و جالینوس ودیگر پزشکان پیش از خود آشنا شد و سپس به مدد اطلاعاتش در علم شیمی، ملاحظات بالینی بیماران مختلف، تجربه‌ی فراوان و نبوغ کم نظیرش، توانست در مدت کوتاهی، بی‌اغراق، بزرگ‌ترین طبیب جهان اسلام شود. ابداعات و ابتکارات او در این علم، نسبت به زمان خودش حقیقتاً شگفتی‌آور است.
یکی از بزرگ‌ترین یادگارهای محمّدبن زکریا در پزشکی، تهیه‌ی گزارش و یادداشت‌های روزانه از احوال بیماران و شرح درمان‌های آنهاست. همان‌گونه که می‌دانید، امروزه این رسم در تمام بیمارستان‌های جهان رواج دارد. کتاب «الحاوی»، که می‌توان آن را عظیم‌ترین، معتبرترین و طولانی‌ترین تألیف رازی دانست، در حقیقت به یادداشت‌های کلینیکی وی اختصاص یافته است. این کتاب بزرگ، که شاید بتوان آن را نخستین دایرةالمعارف پزشکی در جهان اسلام و یکی از نخستین دایرةالمعارف‌های پزشکی جهان نامید، سی بخش بوده که اکنون بخش‌هایی از آن از میان رفته است. از متن عربی این کتاب، حدود نیمی از آن در دست است و ترجمه‌ی لاتین آن، بیست و پنج بخش را شامل می‌شود. محمّد بن زکریا در پایان عمرش درباره‌ی اثر عظیم خود چنین نوشته است: «برای نوشتن الحاوی پانزده سال شبانه روز و تا وقتی که چشمانم به تیرگی گرایید و عضلات دستم فلج شد، کار کردم. هنوز هم به خواندن و نوشتن مشغولم و همیشه کسی را به کار وا می‌دارم تا مرا در خواندن و نوشتن یاری دهد.»
از دیگر آثار مهم طبی این پزشک بزرگ، می‌توان از کتاب «المنصوری» نام برد. او در این کتاب از تمام اعضای بدن انسان و تشریح و وظایف آن‌ها سخن به میان می‌آورد. به یقین در دوران رازی، تشریح جسد انسان مرسوم نبود ولی از قراین چنین برمی‌آید. که وی جسد میمون‌ها را تشریح می‌کرد. البتّه او داروها را نیز قبل از تجویز به بیمارانش، بر روی میمون‌ها می‌آزمود.
محمّد بن زکریا اوّلین طبیبی است که بعضی از شعبات اعصاب را در سر و گردن شناخت و راجع به آن‌ها توضیحاتی داد.
وی برخلاف پزشکان پیش از خود، اعتقاد داشت که نمی‌توان امراض و بارداری را صرفاً با دیدن ظاهر ادرار و بدون آزمایش تشخیص داد.
او نخستین پزشکی است که سل مفصلی انگشتان را شناخت و آن را توصیف کرد.
رازی مخترع فتیله‌ی دو طرفی بود که تا حدود سال پیش در جرّاحی کاربرد داشت. او نخستین کسی است که زخم‌های شکمی را با روده‌ی تابیده‌ی گوسفند بخیه زد. رازی استعمال پنبه را در طب رایج ساخت و برای پاک کردن زخم‌ها از الکل استفاده کرد.
شاید امروزه این اختراعات و اکتشافات در نظر ما کوچک و کم اهمیّت جلوه کند، اما کافی است از پزشکی امروز، تنها پنبه و الکل را بگیریم تا میزان تأثیر اختراعات رازی را بر جهان پزشکی درک کنیم. محمّد بن زکریا کتابی در باب سنگ کلیه مثانه دارد که در آن، علائم تشکیل سنگ و روش‌های پیشگیری و شکستنش را توضیح می‌دهد. ضمناً از ابزارهایی صحبت به میان می‌آورد که در صورت بزرگی سنگ، با آن‌ها بیمار را عمل می‌کرده است. او در شکسته بندی، درمان دررفتگی و جراحی‌های کوچک نیز ماهر بود. هم چنین برای کشیدن دندان‌ها اسباب ویژه‌ای داشت.
رازی در کتاب «الجُدری و الحصبه» از علل، علامات، درمان‌ها، پیش‌بینی‌های لازم و اقسام بیماری‌های آبله و سرخک و آبله مرغان سخن می‌گوید و عالمانه‌ترین توصیه‌های زمان خویش را به پزشکان می‌کند. او اولین کسی است که وجوه تمایز آبله و سرخک را به دقت شرح می‌دهد.
دانشجویان پزشکی به خوبی می‌دانند که علائم بیماری‌های آبله، آبله مرغان، سرخک و سرخجه تا چه حد به همدیگر شبیه است و تشخیص دقیق آن‌ها از یکدیگر تا چه مایه دشوار محسوب می‌شود. اگر این نکته را در نظر داشته باشیم که محمد بن زکریای رازی در حدود هزار و صد سال پیش با دقتی شگفت‌انگیز این بیماری‌ها را از هم تفکیک کرده است، نبوغ او را در دانش پزشکی بهتر حس می‌کنیم. بد نیست چند سطری از کتاب «الجدری والحصبه» را مرور کنیم تا بهتر با شیوه‌ی کار محمد بن زکریا آشنا شویم. او می‌نویسد: «بروز آبله با تب پیوسته، درد ناحیه‌ی کتف و پشت، خارش بینی و لرز به هنگام خواب همراه است. علائم اصلی شروع بیماری آبله عبارت‌اند از درد کتف و پشت همراه با تب، سوزش همراه با درد تمام بدن، جمع شدن خون در چهره، انقباض گاه به گاه، سرخی شدید گونه‌ها و چشمان، احساس فشار در تن، مور مور شدن گوشت تن، دردگلو و سینه همراه با تنگی نفس و سرفه، خشکی دهان، غلظت بزاق، خشن شدن صدا، سردرد و احساس فشار در سر، هیجان، تشویق، تهوع و بی‌قراری. هیجان، تهوع و بی‌قراری، بیشتر علامت سرخجه است. در حالی که درد کتف و پشت، بیشتر علامت آبله است».
وی در درمان بسیاری از امراض، از تلقین و شیوه‌های روان درمانی بهره می‌برد. محمّد بن زکریا بیماری‌های چشم را به خوبی می‌شناخت و ابزاری برای جراحی کیسه‌ی اشک، پلک و چشم داشت. اغلب دانشمندان معاصر محمّد بن زکریا و پیشینیان او، معتقد بودند که نور از چشم ما ساطع می‌شود و به اجسام می‌رسد و ما با نوری که از چشمانمان ساطع می‌شود، می‌توانیم اشیاء را ببینیم. از این رو، ضعف بینایی را «کم شدن نور چشم» معنی کردند. اما رازی به درستی دریافته بود که نور از اجسام به چشم ما می‌رسد و ما به کمک نوری که به چشمانمان می‌رسد، اشیاء را می‌بینیم.
رازی داروشناس و داروسازی بزرگ بود و تجربیات و ابداعات او در علم شیمی در این مسیر راهنمایی‌اش می‌کرد.
روش تدریس وی در طب، بسیار جالب بود و با روش امروزین آموزش این علم شباهت داشت. به این ترتیب که او در صدر مجلس درس جای می‌گرفت و شاگردانش بر حسب مراتب علمیشان گرداگردش می‌نشستند. وقتی بیماری وارد می‌شد، ابتدا شاگردان کم تجربه‌تر به تشخیص ناراحتی او می‌پرداختند و اگر از این کار عاجز می‌ماندند، نوبت به شاگردان پخته‌تر می‌رسید و بالاخره استاد، مریض را معاینه می‌کرد و تشخیص نهایی را می‌داد.
بد نیست بخشی از نوشته‌های رازی رادرباره‌ی دانشجویان پزشکی و شیوه‌ی آموزش این دانش نقل کنیم: «ضروری است که دانشجویان پزشکی پیوسته همراه با استادان خود به بیمارستان‌ها بروند و حالات بیماران و علائم بیماری‌ها را با آن چه در کتاب‌های پزشکی خوانده‌اند، مقایسه کنند تا درستی و نادرستی آن‌ها را دریابند. بدین ترتیب، دانشجوی پزشکی می‌تواند به مدارج عالی در این دانش دست یابد. کسی که مشتاق است پزشک کاملی باشد، نباید این نکات را فراموش کند و باید از هر چه او را پزشکی معمولی می‌سازد دوری کند. اگر پزشک آنچه را گفته شد به کار بندد، معالجات او موفقیت‌آمیز خواهد بود و مردم با اعتماد، احترام و علاقه به او روی خواهند آورد و پزشکی مشهور خواهد شد. اگر هم این نصیحت‌ها را فراموش کند، بهره‌ای به او نخواهد رسید و نیز خداوند از همه‌ی امور آگاه است.»
جا دارد حکایتی را که نظامی عروضی سمرقندی اواسط قرن ششم هجری قمری در کتاب «چهار مقاله» از محمّد بن زکریای رازی نقل کرده است، در این جا یاد کنیم تا خوانندگان کتاب با افسانه‌هایی که درباره‌ی شیوه‌های طبابت محمّد بن زکریای رازی پرداخته شده است، آشنا شوند.
نظامی عروضی می‌نویسد که امیر منصور بن نوح بن نصر سامانی بیماری مزمنی گرفته بود که پزشکان از درمان آن ناتوان بودند. بر اثر این بیماری، قدرت حرکت از منصور بن نوح سلب شده بود. او فرستاده‌ای را برای آوردن محمّد بن زکریای رازی به بالین خود راهی کرد. رازی از سوار شدن در کشتی و گذشتن از رود جیحون برای رسیدن به دربار امیر منصور بن نوح خودداری کرد و مخاطرات سفر دریایی را عذر آورد. فرستاده‌ی امیر به دربار سامانیان رفت و دیگر بار برای بازگرداندن محمّد بازگشت. این بار، رازی کتاب «منصوری» را که در همان فاصله نوشته بود، به فرستاده‌ی امیر داد و گفت: «من، این کتابم. با این کتاب، مقصود شما حاصل خواهد شد. دیگر نیازی به من نیست».
امیر سامانی این بار با پاسخ محمّد زکریا قانع نشد و هدایای فراوانی فرستاد و به فرستادگان گفت که اگر توانستید او را با هدایا نرم کنند، چنین کنند، و گرنه دست و پای او را ببندند و در کشتی بیندازند و از رود بگذرانند. فرستادگان نیز چنین کردند و محمّد بن زکریای رازی را به زور به آن سوی جیحون رساندند. وقتی از کشتی فرو آمدند و دست وپای رازی را باز کردند، او با روی خوش بر اسب نشست و به سوی بخارا راهی شد. فرستادگان امیر منصور، از او پرسیدند: «چرا با ما که تو را به زور در کشتی نشاندیم، بد خلقی نکردی و اکنون با روی گشاده همراه ما می‌آیی؟»
رازی گفت: «من می‌دانم که هر سال بیست هزار نفر از جیحون به سلامت می‌گذرند، اما به دلیل احتمال غرق شدن، به اختیار بر کشتی نشستن را خلاف عقل دانستم. اما اکنون به سلامت رسیده‌ام و دلتنگ نیستم.»
وقتی رازی به بخارا رسید، درمان امیر را آغاز کرد اما معالجه به کُندی پیش می‌رفت. روزی به امیر گفت: «فردا شیوه‌ی درمان دیگری را به کار خواهم بست.»
روز بعد، امیر را به گرمابه برد و اسب و قاطری را نیز بیرون گرمابه آماده نگاه داشت و خدمتکاری را به نگهبانی آن دو حیوان گماشت. سپس همه‌ی اطرافیان امیر را از گرمابه بیرون کرد و امیر را در گرمابه نشاند و شربتی که اثر دارویی داشت به او نوشاند و سپس رو در روی امیر ایستاد و چند دشنام به او داد و گفت: «تو دستور دادی که دست و پای مرا ببندند و در کشتی بیندازند؟ اگر جانت را نگیرم، پسر زکریا نیستم.»
امیر که نمی‌توانست هیچ حرکتی کند، خشمگین شد و بر اثر این خشم نیم خیز شد. سپس رازی کاردی از نیام کشید و امیر را تهدید کرد. منصور بن نوح نیز از خشم و ترس برپا خاست و راست ایستاد. محمّد بن زکریا وقتی چنین دید، از گرمابه بیرون آمد و بر اسب سوار شد و همراه خادم خود که بر قاطر نشسته بود، به تاخت از آن محل دور شدند. غروب همان روز از جیجون گذشتند و به آن سوی رود رسیدند. و تا شهر «مرو» تاختند و هیچ جا توقف نکردند. سپس نامه‌ای به امیر سامانی نوشت و در آن نامه توضیح داد که: «چون درمان امیر به روش‌های معمولی طولانی می‌شد، این راه را در پیش گرفتم و شاه را به خشم آوردم تا بر اثر حرارتی که در تن او پدید آمد، توانست برپا ایستد.»
شاه نیز که بهبود یافته بود و می‌توانست راه برود، هدایای بسیاری برای محمد بن زکریای رازی فرستاد. این داستان شگفت‌انگیز، بی‌تردید بی‌اساس است. به شهادت تاریخ، محمّد زکریای رازی هرگز از رود جیحون عبور نکرده و به بخارا نرفته و دربار سامانیان را ندیده است. کتاب «المنصوری» را نیز برای «منصور بن نوح سامانی» ننوشته بلکه به نام «منصور بن اسحاق» فرمانروای ری آن را تألیف کرده است.
با این همه، آوازه‌ی مهارت رازی در پزشکی و شیوه‌های بدیع او در درمان بیماران - از جمله استفاده از روان درمانی در معالجه‌ی بیماری‌های جسمی - باعث شده است که چنین داستان‌هایی درباره‌ی او ساخته شود. شاید هم رازی از چنین روشی در درمان کسی یا کسانی غیر از امیر منصور بن نوح سامانی استفاده کرده باشد و بعدها برای مهم‌تر جلوه دادن آن، بدان آب و تاب و شاخ و برگ داده و این داستان را به امیری منسوب کرده‌اند. به هر حال، همواره حول و حوش بزرگان، از این گونه افسانه‌ها و ماجراهای ساختگی شکل گرفته است که ارزیابی آن‌ها نیازمند پژوهش‌هایی دقیق و وسیع است.
شناخت دقیق و همه جانبه‌ی رازی، داوری درباره‌ی مقام علمی و ارزیابی آثار وی نیز در حقیقت کار نیمه تمامی است که همّت عالمان و صاحبان نظر در شاخه‌های مختلف علوم را می‌طلبد و تفصیل و تشریح بیشتر در این باره از حوصله‌ی مقاله حاضر، که خوانندگان اصلی آن نوجوانان‌اند، خارج است
پس، از آنجایی که سازندگان فردای هر کشوری، پیش از هر چیز باید گذشته‌ی خود را بشناسند، نسل پر توان امروز را به آشتی با دیروز دعوت می‌کنیم و در انتظار بالندگیشان می‌مانیم.

پی‌نوشت‌ها:

1. Daniel Seret.
2. Probst Gassendi

منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان زیرنظر شورای بررسی، (1394)، آشنایی با مشاهیر علم، تهران: نشر و تحقیقات ذکر، چاپ اول